به گزارش تحریریه، پروفسور لیو ژونگ مین(刘中民)، استاد موسسه مطالعات خاورمیانه دانشگاه مطالعات بینالمللی شانگهای و مدیر سابق پروژههای کلان صندوق علوم اجتماعی ملی چین، در تاریخ ۱۳ نوامبر ۲۰۲۵ مقالهای در روزنامه The Paper(澎湃新闻) منتشر کرد.
متن کامل مقاله به شرح زیر است:
با وجود آنکه حملات اسرائیل علیه نیروهای «محور مقاومت» شامل حماس فلسطین، حزبالله لبنان و جنبش انصارالله یمن همچنان ادامه دارد—بهویژه عملیات «حذف هدفمند» رهبران این گروهها—و با آنکه تضادهای اسرائیل و ایران هنوز بهطور کامل حلوفصل نشده است، اما با اعلام «برنامه ۲۰ مادهای بازسازی غزه» از سوی ترامپ، امضای توافق آتشبس میان اسرائیل و حماس، و برگزاری «اجلاس صلح خاورمیانه» در شرمالشیخ، میتوان گفت جنگی که از اکتبر ۲۰۲۳ در قالب دور جدیدی از درگیری فلسطین و اسرائیل شعلهور شد و به «جنگ ششم خاورمیانه» انجامید، اکنون باید به مراحل پایانی خود نزدیک شده باشد.
در تمام این روند، نقش آمریکا همواره یکی از عوامل تعیینکننده در مسیر جنگ ششم خاورمیانه بوده است و سیاستهایی که ترامپ ۲.۰ طی حدود یک سال گذشته اتخاذ کرده، در هر دو جهت—تشدید و کاهش تنشها—تأثیری مهم بر این منازعه داشته است.
در حالی که اصل کلی «کاهش حضور راهبردی آمریکا در خاورمیانه» همچنان ثابت مانده، دولت ترامپ از یک سو حمایت نظاممند و همهجانبهای از حملات اسرائیل علیه حماس و کل محور مقاومت ارائه کرده است؛ و از سوی دیگر، برای جلوگیری از گرفتار شدن در باتلاقی جنگی، حفظ توازن در روابط با متحدان و خدمت به رقابت ژئوپلیتیکی با قدرتهای بزرگ، کوشیده از گسترش بیپایان درگیری جلوگیری کند—بهویژه از بزرگشدن دامنه جنگ میان اسرائیل و ایران و کشیدهشدن آن به یک درگیری طولانیمدت.
این امر همچنین علت آن است که ترامپ، در حالی که هیچ برنامه منسجم و جامعی نداشت، با شتاب به سمت پیشبرد آتشبس غزه حرکت کرد.
با این حال، بنبستی راهبردی که آمریکا از زمان دولت اوباما در خاورمیانه با آن مواجه بوده—یعنی تناقض میان عقبنشینی راهبردی آمریکا و ادامه تحولات پرتلاطم در منطقه—همچنان بدون تغییر باقی مانده است. تلاش آمریکا برای بهرهگیری از خاورمیانه در خدمت راهبرد جهانی و بهویژه رقابت قدرتهای بزرگ نیز بیش از گذشته ناکارآمد و کماثر شده است.

عقب نشینی راهبردی: اصل کلی سیاست خاورمیانهای آمریکا همچنان بدون تغییر باقی مانده است.
از زمان دولت اوباما تاکنون، «عقب نشینی راهبردی از خاورمیانه» یکی از اهداف مشترک همه دولتهای آمریکا بوده است. هدف بنیادی این رویکرد، رهایی از میزان بیشازحدِ وابستگی و درگیرشدگی منابع راهبردی آمریکا در خاورمیانه و در نتیجه، امکان انتقال بخش بیشتری از این منابع به عرصه «رقابت راهبردی با قدرتهای بزرگ» است که تهدیدی برای رهبری جهانی آمریکا به شمار میروند. اوباما، ترامپ و بایدن در پیگیری این هدف دارای تداوم و همسویی بودهاند؛ تفاوت آنان تنها در سیاستها و ابزارهای اجرایی است.
پس از بحران مالی سال ۲۰۰۸ و در پی بازنگریهای گسترده در جامعه راهبردی آمریکا، اشتباهات راهبردی واشنگتن در خاورمیانه—بهویژه هزینههای عظیم جنگهای افغانستان و عراق—بهعنوان یکی از دلایل اصلی افول نسبی هژمونی آمریکا تلقی شد.
در نتیجه، بحث گستردهای درباره باقیماندن یا خروج آمریکا از خاورمیانه شکل گرفت و دو دیدگاه «خروج کامل از خاورمیانه» و «عقب نشینی راهبردی» پدید آمد. در نهایت، در میان این جدلها، «عقب نشینی» به انتخاب آمریکا در خاورمیانه تبدیل شد.
همزمان، راهبرد جهانی آمریکا نیز بهتدریج از «مبارزه با تروریسم در خاورمیانه» به سمت «رقابت با قدرتهای بزرگ» تغییر جهت داد و این کشور در پی کاهش حضور راهبردی خود در خاورمیانه برآمد.
در دوران دوم ریاستجمهوری ترامپ نیز، روند کلی عقب نشینی تغییر نکرد؛ با این حال، دولت ترامپ در عمل با مجموعهای از تناقضها و چالشهای عمیقتر روبهرو شد و بر همین اساس، دست به تنظیمات پویا و مقطعی زد و همچنان با چالشهای جدی مواجه است.
نخست، از آنجا که رقابت قدرتهای بزرگ همچنان محور اصلی راهبرد جهانی آمریکا خواهد بود، سیاست خاورمیانهای واشنگتن نیز بهطور کلی در حالت عقبگرد باقی خواهد ماند. واقعیت نشان میدهد که جلوگیری از وقوع جنگهای بزرگ همچنان انتخاب راهبردی بدونجایگزین آمریکا در منطقه است؛ از همین رو، اقدامات محدود و حسابشده ترامپ ۲.۰ علیه انصارالله یمن، مشارکت سریع و کوتاهمدت در جنگ اسرائیل و ایران، و تلاش شدید برای جلوگیری از گسترش و طولانیشدن این درگیریها، همگی جلوههای بارز تداوم سیاست عقبنشینی راهبردی آمریکا هستند.

پیامی رسمی شبکه اجتماعی Truth Social دونالد ترامپ در تاریخ ۳ تیر ۱۴۰۴: «آتشبس هماکنون اجرایی شده است. لطفاً آن را نقض نکنید!»
دوم آنکه، سیاست خاورمیانهای آمریکا با معضلاتی عمیقتر روبهرو خواهد شد. هسته این بحران، تنش میان تغییرات شدید و پرتلاطم خاورمیانه و کاهش سرمایهگذاری راهبردی آمریکا در منطقه است؛ یعنی تناقض میان «عقب نشینی» و «تلاش برای حفظ نقش رهبری در مدیریت امور خاورمیانه».
امروز، واشنگتن در حالی که ناگزیر از حمایت از اسرائیل است، همزمان با مجموعهای از مسائل پیچیده مواجه است: بازسازی غزه، حلوفصل مشکلات مرتبط با محور مقاومت (از جمله وضعیت دولت سوریه و خلع سلاح حزبالله)، مدیریت پرونده هستهای ایران، حفظ توازن در روابط با متحدان خلیج فارس و مهار و محدودسازی افزایش نفوذ چین در خاورمیانه. اما آمریکا اغلب تحت فشار اصل عقبنشینی در موقعیتی قرار میگیرد که رسیدگی به این مجموعه اهداف و مسائل، ناگزیر با «غفلت از یک بخش برای رسیدگی به بخشی دیگر» همراه میشود.
چرا راهبرد خاورمیانهای آمریکا به مجموعهای از تصمیمهای متناقض تبدیل شده است؟
هسته اصلی سیاست خاورمیانهای ترامپ ۱.۰، یکپارچهسازی روابط اسرائیل و کشورهای عربی از طریق «توافق ابراهیم» بود؛ هدفی که قرار بود چارچوبی منطقهای ایجاد کند که در آن اسرائیل و کشورهای عربی بتوانند در برابر ایران متحد شوند.
با این حال، اگرچه جنگ ششم خاورمیانه نقشی مهم در ضربه زدن به ایران و محور مقاومت تحت رهبری آن داشت و به همین ترتیب موجب تضعیف نقش ایران و روسیه شد، اما در عین حال باعث تخریب و مانعتراشی در مسیر توافق ابراهیم نیز گردید. افزون بر این، نگرانی کشورهای منطقه از «تهدید» ایران بهتدریج به نگرانی از «توسعهطلبی فزاینده نظامی اسرائیل» تغییر جهت داد. حملات اسرائیل—بهویژه حمله به قطر، کشوری که تحت چتر امنیتی آمریکا قرار دارد—اعتماد میان واشنگتن و متحدان خلیجیاش را نیز متزلزل کرد.
چهار میدان چالشبرانگیز برای واشنگتن در خاورمیانه
بهطور کلی، طرح ترامپ ۱.۰ برای تنظیم کلیت معماری امنیتی منطقه بر پایه توافق ابراهیم اکنون با دشواریهای جدی روبهرو است، و از زمان آغاز دولت ترامپ ۲.۰، سیاستهای آمریکا در قبال مسئله فلسطین—اسرائیل، پرونده هستهای ایران و روابط با متحدان خلیج فارس نشانههای آشکاری از «پراکندگی»، تناقض و ناپیوستگی دارند.

نخست، درباره مسئله فلسطین و اسرائیل: حمایت مطلق از نتانیاهو، سردرگمی کامل در غزه
از یک سو، آمریکا حمایت کاملاً همهجانبهای از اسرائیل ارائه میدهد؛ روابط اتحاد آمریکا—اسرائیل تقویت شده، اما در عین حال پایههای این اتحاد بهشدت آسیب دیده است؛ زیرا اسرائیل بیشازپیش به یک «بار راهبردی» برای آمریکا تبدیل شده و جامعه آمریکا از درون بر سر مسئله اسرائیل دچار شکاف عمیق شده است.
از سوی دیگر، آمریکا فشار حداکثری بر فلسطینیها اعمال کرده است.
سیاست ترامپ درباره غزه دائماً در حال تغییر بوده و برنامه ۲۰ مادهای بازسازی غزه فاقد هرگونه امکان تحقق واقعی است؛ فشار بر تشکیلات خودگردان فلسطین، تعلیق یا حتی مخالفت آشکار با «راهحل دو دولت»، سیاستهایی هستند که بهشدت با واکنش منفی افکار عمومی جهانی مواجه شدهاند.

دوم درباره «محور مقاومت»: مهار و ضربهزدن همهجانبه به ایران و نیروهای نیابتی آن—اما مدیریت «میراث جنگ ششم خاورمیانه» آسان نیست
در خلال جنگ ششم خاورمیانه، آمریکا تلاش گستردهای برای حمایت از اسرائیل در حمله به محور مقاومت انجام داد و این روند در دوره ترامپ ۲.۰ بهطور پیوسته شدت یافت. این اقدامات عمدتاً شامل موارد زیر بود:
🔸فراهمکردن حمایت نظاممند برای جنگ اسرائیل علیه حماس؛
🔸پشتیبانی از اسرائیل در «جنگ دوازدهروزه» علیه ایران و مشارکت مستقیم در حمله به تأسیسات هستهای ایران؛
🔸حمایت از عملیات اسرائیل علیه حزبالله لبنان و تلاش برای اعمال فشار بهمنظور خلع سلاح این گروه
🔸پشتیبانی از گسترش نفوذ و عملیات اسرائیل در سوریه، همراه با لغو بخشی از تحریمها برای جلب حمایت «نظام جدید سوریه» و بهبود روابط آن با اسرائیل، حتی با هدف کشاندن سوریه به «توافق ابراهیم»؛
🔸حمایت از حملات اسرائیل به نیروهای انصارالله یمن و مشارکت مستقیم در حملات هوایی علیه این گروه.
اما برای آمریکا و دولت ترامپ، مدیریت پیامدهای این اقدامات بسیار دشوار است: بازسازی غزه و تعیین تکلیف حماس، خلع سلاح حزبالله، مهار و مدیریت سوریه همراه با روند «غیرنظامیسازی افراطگرایی»، مقابله با انصارالله و پیشبرد مصالحه سیاسی در یمن، همگی مسائلی هستند که بهسادگی قابل حل نیستند.

سوم، درباره پرونده هستهای ایران: سیاست ترکیبی فشار و مذاکره —اما «جنگ دوازدهروزه» نظم و برنامه آمریکا را بر هم زد
در موضوع هستهای ایران، ترامپ ابتدا همان رویکرد دوره نخست ریاستجمهوری خود را ادامه داد: ترکیب «فشار حداکثری» با «مذاکره».
از یک سو، آمریکا پیوسته سطح تحریمها و فشارهای اقتصادی را افزایش داد و از تهدید «به صفر رساندن صادرات نفت ایران» سخن گفت؛ همزمان با استفاده از عناوینی مانند مبارزه با تروریسم، اقدامات قضایی جهت مهار و ضربهزدن به ایران را تشدید کرد و تلاش نمود یک ائتلاف بینالمللی برای اعمال دوباره تحریمها علیه ایران تشکیل دهد، از جمله احیای محدودیتها و تحریمهای بینالمللی در چارچوب سازمان ملل.
از سوی دیگر، آمریکا تلاش برای مذاکره با ایران را نیز افزایش داد. ترامپ نامهای به ایران فرستاد و سیگنالهایی درباره امکان واردکردن ایران به «توافق ابراهیم» ارسال کرد؛ در فاصله آوریل تا مه ۲۰۲۵ نیز پنج دور گفتوگوی مستقیم میان آمریکا و ایران برگزار شد.
اما در ۱۳ ژوئن، مشارکت آمریکا در حمله اسرائیل به ایران و حمایت مستقیم از آغاز جنگ، سیاست واشنگتن در قبال پرونده هستهای ایران را با سردرگمی عمیقی روبهرو کرد؛ چنانکه نه توانست ایران را وادار به عقبنشینی کند و نه قادر شد به یک مصالحه سیاسی دست یابد.
چهارم، درباره متحدان خلیج فارس: دیپلماسی معاملهمحور «امنیت در برابر سرمایهگذاری» اگرچه دستاوردهایی داشته، اما حمایت آمریکا از توسعهطلبی اسرائیل بحران عمیق بیاعتمادی میان واشنگتن و متحدان خلیجی ایجاد کرده است
در هر دو دوره ریاستجمهوری، ترامپ تلاش کرد با جذب سرمایهگذاری کشورهای شورای همکاری خلیج فارس در آمریکا و گسترش همکاریهای دفاعی و فناوری، چارچوب روابط خود با این متحدان را تثبیت کند. در میانه ماه مه ۲۰۲۵، ترامپ در سفر به عربستان سعودی، قطر و امارات متحده عربی، مجموعهای از توافقهای اقتصادی امضا کرد که مجموع ارزش آنها به ۲ تریلیون دلار میرسید.
عربستان سعودی نهتنها متعهد شد طی چهار سال آینده دستکم ۶۰۰ میلیارد دلار در آمریکا سرمایهگذاری کند، بلکه بزرگترین قرارداد خرید تسلیحات در تاریخ، به ارزش ۱۴۲ میلیارد دلار را نیز امضا کرد.
قطر یک چارچوب اقتصادی به ارزش ۱.۲ تریلیون دلار و بستهای از توافقهای تجاری به ارزش بیش از ۲۴۳.۵ میلیارد دلار امضا کرد که شامل خرید ۲۱۰ فروند هواپیمای بوئینگ (حدود ۹۶ میلیارد دلار) و حدود ۳ میلیارد دلار تسلیحات بود.
امارات نیز با آمریکا توافقهای تجاری بیش از ۲۰۰ میلیارد دلاری منعقد کرد و متعهد شد طی ده سال آینده ۱.۴ تریلیون دلار در آمریکا سرمایهگذاری کند.
در حوزه امنیتی نیز آمریکا برای پیشبرد سیاستهای خود —از جمله در موضوع هستهای ایران و مقابله با انصارالله یمن—نیازمند همکاری کشورهای خلیج فارس است. با این حال، در سپتامبر ۲۰۲۵، حمله هوایی اسرائیل به قطر—متحدی که آمریکا مسئولیت امنیتی آن را بر عهده دارد—بیتردید ضربه شدیدی به اعتماد میان واشنگتن و شرکای خلیجی وارد کرد.
واکنش سریع عربستان—امضای توافق امنیتی با پاکستانِ دارای سلاح هستهای—بیهیچ تردیدی پاسخی مستقیم به حمله به قطر بود و همزمان، پیام روشنی از نارضایتی عمیق سعودی نسبت به آمریکا ارسال کرد.
تناقضهای راهبردی آمریکا در خاورمیانه و پیامدهای جهانی آن
نخست، در کل، میان «عقبنشینی راهبردی آمریکا در خاورمیانه» و «چرخش راهبرد جهانی این کشور به سوی رقابت قدرتهای بزرگ» یک تناقض درونی وجود دارد.
ابتدا، تناقض میان «عقبنشینی راهبردی آمریکا» و «افزایش استقلال راهبردی متحدان خاورمیانه» بهوضوح خود را نشان میدهد؛ این امر در مواضع کشورهای خاورمیانه نسبت به بحران اوکراین و نیز رویکرد آنها در قبال رقابت راهبردی چین و آمریکا کاملاً مشهود است و موجب شده واشنگتن با دشواری فزایندهای در حفظ توازن میان بازیگران عمده خاورمیانه روبهرو شود.
سپس، تناقض میان «عقبنشینی راهبردی آمریکا» و «مهار افزایش نفوذ قدرتهای بزرگ دیگر» در منطقه مطرح است. آمریکا در چارچوب رقابت ژئوپلیتیکی با قدرتهای بزرگ، از یکسو در پی کاهش حضور خود در خاورمیانه است، اما از سوی دیگر، افزایش نقش و نفوذ روسیه و چین در منطقه، این کشور را ناگزیر میسازد تا خاورمیانه را بهعنوان یکی از میدانهای مهم رقابت ژئوپلیتیکی خود در نظر بگیرد.
در نهایت، میان سیاست «عقبنشینی راهبردی آمریکا در خاورمیانه» و راهبردهای این کشور در منطقه هند—آرام و اروپا یک تناقض ساختاری وجود دارد. برای مثال، سیاستهای خاورمیانهای هند و پاکستان—دو بازیگر کلیدی جنوب آسیا—با سیاستهای آمریکا در منطقه دارای تنش و تعارض است.

توافق امنیتی پاکستان و عربستان سعودی بهروشنی بازتاب همین شکاف است؛ توافقی که ارتباط مستقیم با حمله اسرائیل به قطر و افزایش بیاعتمادی ریاض نسبت به تضمینهای امنیتی آمریکا دارد.
دوم، سیاست آمریکا در قبال فلسطین و اسرائیل تأثیری منفی و عمیق بر روابط واشنگتن و متحدان اروپایی گذاشته است.
از آغاز دور جدید درگیری فلسطین—اسرائیل، اختلافات آمریکا و اروپا درباره این مسئله بهطور مداوم افزایش یافته است. در اروپا موجی گسترده از حمایت از فلسطین و مخالفت با اسرائیل شکل گرفته و شکاف سیاسی میان دو سوی اقیانوس اطلس در این زمینه بهطور آشکاری تعمیق شده است.
سوم، تلاش آمریکا برای استفاده از خاورمیانه بهعنوان ابزاری در رقابت قدرتهای بزرگ و برای اتصال سه منطقه هند—آرام، خاورمیانه و اروپا، دستاورد چندانی نداشته است.
برای نمونه، سیاست آمریکا برای مهار ایران و تضعیف «محور مقاومت»—بهویژه تلاش برای جلب حمایت نظام جدید سوریه از طریق لغو تحریمها—اگرچه تا حدی بر کاهش نفوذ روسیه اثر گذاشت، اما در عمل نتوانست سوریه را از روسیه جدا کند؛ چنانکه سفر اخیر جولانی، رئیسجمهور سوریه به مسکو نشاندهنده ادامه سیاست موازنه میان آمریکا و روسیه است.
نمونه دیگر، تلاش آمریکا برای استفاده از سازوکار «چهارجانبه آمریکا—امارات—هند—اسرائیل» (I۲U۲) و پروژه «دالان اقتصادی هند—خاورمیانه—اروپا» (IMEC) برای مقابله با ابتکار «کمربند و جاده» چین و کاهش نفوذ پکن در منطقه بود. با این حال، این ابتکارات بهدلیل اختلافات درونی، کمبود منابع مالی و ناتوانی در ایجاد هماهنگی راهبردی، عملاً هرگز به سازوکارهایی کارآمد و پایدار تبدیل نشدند.
پایان/













نظر شما